پادرا

سرزمین با شُکوه

پادرا

سرزمین با شُکوه

شُکوه ایمان


از آن هنگام که در کربلا خط سرخ شهادت در پای فشاری از عقیده بر دنیای که دون و پست یزیدیان کشیده شد و طنین هیهات منا الذله تار و پود همه تاریخ را بلرزه در آورد ، مردمان پر صلابت این دیار از پیر و جوان ، زن و مرد پیمان خویش بر سر عقیده و ایمان را با قطره قطره خون پر جوش و خروش جاری در رگهایشان محکم ساخته اند ، مرور دیروز نه چندان دور و امروز پر غرور که حکایت از مردانی سرشار از سرور میکند ، تائیدی است بر این عهد و پیمان ... دیروز ...

ادامه مطلب ...

نامه های دوست - 4



و با خشم رفتی و فکر کردی هرگز بر تو قدرتی نداشته ام.

(انبیا 87)

باران در شعر فارسی - 4

زیر باران بیا قدم بزنیم

حرف نشنیده ای به هم بزنیم
نو بگوییم و نو بیندیشیم
عادت کهنه را به هم بزنیم
و زباران کمی بیاموزیم
که بباریم و حرف کم بزنیم
کم بباریم اگر، ولی همه جا
عالمی را به چهره نم بزنیم
چتر را تا کنیم و خیس شویم
لحظه ای پشت پا به غم بزنیم
سخن از عشق خود بخود زیباست
سخن عاشقانه ای به هم بزنیم
قلم زندگی به دست دل است
زندگی را بیا رقم بزنیم
«سالکم» قطره ها در انتظار تواند

زیر باران بیا قدم بزنیم


مجتبی کاشانی

خدا ...


خوشا آنانکه الله یارشان بی

بحمد و قل هو الله کارشان بی 
خوشا آنانکــه دایم در نمازند
بهشت جاودان بازارشـــان بی

به صحرا بنگرم صــحرا ته وینم
به دریا بنگرم دریا ته وینم 
بهر جا بنگرم کوه و در و دشت
نشان روی زیبای ته وینم

باباطاهر

نامه های دوست - 3




و هیچ پیامی از پیام هایم به تو نرسید مگر از آن روی گردانیدی.
(انعام 4)

باران در شعر فارسی - 3


در سمت توام

دلم باران ، دستم باران
دهانم باران ، چشمم باران
روزم را با بندگی تو پا گشا می کنم ...
هر اذانی که می وزد
پنجره ها باز می شوند
یاد تو کوران می کند ...
هر اسم تو را که صدا می زنم
ماه در دهانم هزار تکه می شود ...
کاش من همه بودم
کاش من همه بودم
با همه دهان ها تو را صدا می زدم ...
کفش های ماه را به پا کرده ام
دوباره عازم توام ...
تا بوی زلف یار در آبادی من است
هر لب که خنده ای کند از شادی من است
زندگی با توست
زندگی همین حالاست...

زندگی همین حالاست...

محمدصالح علاء