یه شعر از شاعر مورد علاقه من
دست عشق از دامن دل دور باد!
میتوان آیا به دل دستور داد؟
میتوان آیا به دریا حکم کرد
که دلت را یادی از ساحل مباد؟
موج را آیا توان فرمود: ایست!
باد را فرمود: باید ایستاد؟
آنکه دستور زبان عشق را
بیگزاره در نهاد ما نهاد
خوب میدانست تیغ تیز را
در کف مستی نمیبایست داد
« قیصر امین پور »
ممنون دوست عزیز
یاد دارم یک غروب سرد سرد
میگذشت از کوچهمان یک دوره گرد
دوره گردم دار قالی میخرم
دسته دوم، جنس عالی میخرم
گر نداری کوزه خالی میخرم
کاسه و ظرف سفالی میخرم
اشک در چشمان بابا حلقه بست
عاقبت آهی زد و بغضش شکست
اول سال است و نان در خانه نیست
ای خدا شکرت، ولی این زندگی است؟
سوختم، دیدم که بابا پیر بود
خواهر کوچکترم دلگیر بود
بوی نان تازه هوشم را ربود
اتفاقا مادرم هم روزه بود
خم شده آن قامت افراشته
دست خوش رنگش ترک برداشته
مشکل ما درد نان تنها نبود
فکر میکردم خدا آنجا نبود
باز آواز درشت دورهگرد
پرده اندیشهام را پاره کرد:
دوره گردم دار قالی میخرم
دسته دوم جنس عالی میخرم
خواهرم بی روسری بیرون دوید
آی آقا، سفره خالی میخری؟؟؟
آی آقا، سفره خالی میخری؟؟؟« قیصرامین پور»
ممنون دوست عزیز
دستم بوی گل می داد
مرا به جرم اینکه گل چیدم
دستگیر کردند
کسی از من نپرسید
شاید من گلی کاشته بودم
ممنون دوست عزیز
ادامه مطلب ...