پادرا

سرزمین با شُکوه

پادرا

سرزمین با شُکوه

نامه های دوست - 6


و این در حالی  بود که حتی مگسی را نمی توانستی و نمی توانی بیافرینی و اگر مگسی از تو چیزی بگیرد نمی توانی از او پس بگیری

(حج 73)

باران در شعر فارسی - 6

آخرین برگ سفرنامه ی باران

این است
که زمین چرکین است


شفیعی کدکنی

فرستاده ها

نه از آغاز چنین رسمی بود

ونه فرجام چنان خواهد شد

که کسی جز تو،تورا دریابد

تو در این راه رسیدن به خودت تنهایی..!!

ظلمتی هست اگر،چشم از کوچه ی یاری بردار

و فراموش کن این کهنه خیال،نور فانوس رفیقی که تو را دریابد

دست یاری که بکوبد در را،پرده از پنجره بر گیرد،قفل را بگشاید

کوله بارت بردار،دست تنهایی خود را تو بگیر

واز آیینه بپرس منزل روشن خورشید کجاست؟؟

شوق دریا اگرت هست روان باید بود

ور نه،درحسرت همراهی رودی،به زمین خواهی شد

مقصد از شوق رسیدن خالیست

راه سرشار امید...

وبدان کین امروز،منتظر فردایی ست

که تو دیروز در امید وصالش بودی

بهترین لحظه ی راهی شدنت اکنون است

لحظه را دریابیم....

باور روز برای گذر از شب کافیست

واز آغاز چنین رسمی بود

که سرانجام چنین خواهد شد....!!!


ممنون دوست عزیز

فرستاده ها

خطا ازمن است می دانم!!!
از من که سالهاست گفته ام "ایاک نعبد"...
اما به دیگران هم دلسپرده ام...
از من که سالها گفته ام "ایاک نستعین" ...
اما به دیگران هم تکیه کرده ام...
اما رهایم نکن...
بیش از همیشه دلتنگم ...

به اندازه ی تمام روزهای نبودنم...!!!


 ممنون دوست عزیز

فرستاده ها

الهی! به غلط می رفتم! تو را تا مرز ادراک عقلانی ام کوچک می شمردم! اثبات ات می کردم! رد ات می کردم!
خداوندا! از تو فلسفه ای ساخته بودم! فلسفه ای که من!!! ساخته بودم...
خداوندا! مرا ببخش...
اقرار می کنم خدایا! در درگاه تو و در محضر ادراکم اقرار می کنم!
من!!! به بیراهه رفته بودم!
و امروز آمده ام تا با کودک احساسم، احساست کنم خدا! گرمای دستانت را به شانه های ناتوانی ایمانم بکش!
خدایا! چراغ ایمان را در دلم روشن کن! مگر تو نمی گفتی: مثَل تو مثَل نور است در دل مومن؟! نور حضور را به من غایب عطا کن!
خدایا! از ذهن و بازی های فریبنده اش خسته ام!
خدایا! چه روزهایی از زندگی ام را که در بازی های ذهنم نباختم!
خدایا ایمانم را به من بازگردان! ایمانی که در لحظه لحظه کودکی ام با من بود! ایمانی که تنها پشتوانه لحظه های بی کسی ام بود!
خدایا! ای"جایگزین همه نداشته های من!" اکنون بی ایمانم! جایگزین ایمانم باش!
خداوندگارا!
ای دریای بی نهایت عشق!
در این نیمه های شب! که سجاده ام درگاه توست و زبانم قلمم!
اکنون که می خواهم، فقط تو باشی و بس!
آرزویی دارم!
آرزویم را تا ابد به کائنات ات بسپار...
خداوندا!
بار الهی!
آگاهی ام باش خدایا!
مرا از شر ناآگاهی ها نجات ده!
بار الهی!
تنهایم! همه کسم باش!
خدایا!
خسته ام! دلتنگم!
مرا در آغوش گیر!
تو اشکهایم را پاک کن!
خداوندا!
" بغض دارم در گلو! دستم به دامانت!"
مرا ببخش خدایا!
بار الهی! موسیقی بودنم را با حضورت موزون کن!
ناکوکم خدا!!! کوکم کن!
قلبم را از آلایش ها در امان بدار!

معبود من! قبلم را سزاوار عشقم قرار ده!


                                               ممنون دوست عزیز

دو کبوتر


من به دنبال دلاویزترین شعر جهان می گشتم !
دو کبوتر در اوج،
 بال در بال گذر می کردند
دو صنوبر در باغ،
 سر فرا گوش هم آورده به نجوا غزلی می خواندند
مرغ دریائی،با جفت خود،
از ساحل دور رو نهادند به دروازه نور ...
چمن خاطر من نیز ز جان مایه عشق،
در سرا پرده دل غنچه ای می پرورد،
 - هدیه ای می آورد
- برگ هایش کم کم باز شدند ! برگ ها باز شدند :
 « ... یافتم ! یافتم ! آن نکته که می خواستمش !
 با شکوفائی خورشید و گل افشانی لبخند تو، آراستمش !
 تار و پودش را از خوبی و مهر،
خوشتر از تافته یاس و سحربافته ام :
(( دوستت دارم )) را من دلاویز ترین شعر جهان یافته ام !

                                                فریدون مشیری

پوستر دوست عزیزم داود یوسفیان
برای دریافت پوستر بر روی آن کلیک کنید.

یا صاحب الزمان

هر چند که بیمار تو هستیم همه

دیوانه ی دیدار تو هستیم همه
بین خودمان بماند آقا عمری است
انگار طلب کار تو هستیم همه هم چاه سر راه تو باید بکنیم
هم اینکه از انتظار تو دم بزنیم
این نامه ی چندم است که می خوانی

داریم رکورد کوفه را می شکنیم


جلیل صفر بیگی


برای دریافت پوستر روی آن کلیک کنید.

پوستر سینا افشار