پادرا

سرزمین با شُکوه

پادرا

سرزمین با شُکوه

فرستاده ها

الهی! به غلط می رفتم! تو را تا مرز ادراک عقلانی ام کوچک می شمردم! اثبات ات می کردم! رد ات می کردم!
خداوندا! از تو فلسفه ای ساخته بودم! فلسفه ای که من!!! ساخته بودم...
خداوندا! مرا ببخش...
اقرار می کنم خدایا! در درگاه تو و در محضر ادراکم اقرار می کنم!
من!!! به بیراهه رفته بودم!
و امروز آمده ام تا با کودک احساسم، احساست کنم خدا! گرمای دستانت را به شانه های ناتوانی ایمانم بکش!
خدایا! چراغ ایمان را در دلم روشن کن! مگر تو نمی گفتی: مثَل تو مثَل نور است در دل مومن؟! نور حضور را به من غایب عطا کن!
خدایا! از ذهن و بازی های فریبنده اش خسته ام!
خدایا! چه روزهایی از زندگی ام را که در بازی های ذهنم نباختم!
خدایا ایمانم را به من بازگردان! ایمانی که در لحظه لحظه کودکی ام با من بود! ایمانی که تنها پشتوانه لحظه های بی کسی ام بود!
خدایا! ای"جایگزین همه نداشته های من!" اکنون بی ایمانم! جایگزین ایمانم باش!
خداوندگارا!
ای دریای بی نهایت عشق!
در این نیمه های شب! که سجاده ام درگاه توست و زبانم قلمم!
اکنون که می خواهم، فقط تو باشی و بس!
آرزویی دارم!
آرزویم را تا ابد به کائنات ات بسپار...
خداوندا!
بار الهی!
آگاهی ام باش خدایا!
مرا از شر ناآگاهی ها نجات ده!
بار الهی!
تنهایم! همه کسم باش!
خدایا!
خسته ام! دلتنگم!
مرا در آغوش گیر!
تو اشکهایم را پاک کن!
خداوندا!
" بغض دارم در گلو! دستم به دامانت!"
مرا ببخش خدایا!
بار الهی! موسیقی بودنم را با حضورت موزون کن!
ناکوکم خدا!!! کوکم کن!
قلبم را از آلایش ها در امان بدار!

معبود من! قبلم را سزاوار عشقم قرار ده!


                                               ممنون دوست عزیز

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد